گردش
روز سه شنبه صبح زود قرار گذاشتیم با آقا جون اینا بریم چادگان صبح زود راه افتادیم رفتیم خونه آقاجون دایی جواد رفته بود سر کار نتونسته بود مرخصی بگیره به خاطر همین زن دایی با ماشین ما اومد تا شب دایی جواد از کار بیاد پیش ما خیلی زود وسایل را برداشتیم اومدیم سوار شیم اولش کلی جیغ زدی میخواستی عقب ماشین تنها بشینی به هر زحمتی بود راضیت کردم من و مامان جون و دایی علی وزن دایی عقب و آقاجون وبابایی هم جلو رفتیم به سمت پل زمان خان تو راه خیلی بادایی علی و زن دایی بهناز بازی کردی اینقدر باهات حرف زدند تا بالاخره توستند یه کم زبونتا باز کنند هرچی میگفتند تکرار میکردی و همه از غلط غلوط گفتنات میخندیدیم خلاصه رسیدیم پل به محض اینکه آب را دیدی مثل ...
نویسنده :
مامان امیر حسین
14:32