، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

امیر حسین عزیز

گردش

روز سه شنبه صبح زود قرار گذاشتیم با آقا جون اینا بریم چادگان صبح زود راه افتادیم رفتیم خونه آقاجون  دایی جواد رفته بود سر کار نتونسته بود مرخصی بگیره به خاطر همین زن دایی با ماشین ما اومد تا شب دایی جواد از کار بیاد پیش ما خیلی زود وسایل را برداشتیم اومدیم سوار شیم اولش کلی جیغ زدی میخواستی عقب ماشین تنها بشینی به هر زحمتی بود راضیت کردم من و مامان جون و دایی علی وزن دایی عقب و آقاجون وبابایی هم جلو رفتیم به سمت پل زمان خان تو راه خیلی بادایی علی و زن دایی بهناز بازی کردی اینقدر باهات حرف زدند تا بالاخره توستند یه کم زبونتا باز کنند هرچی میگفتند تکرار میکردی و همه از غلط غلوط گفتنات میخندیدیم خلاصه رسیدیم پل به محض اینکه آب را دیدی مثل ...
14 شهريور 1392

پارک رفتن امیر حسین

سلام عزیزم بععد از مدتها دوباره اومدم برعکس خیلی ها که هرموقع دل گرفته میشند دلتنگی ها را مینویسند تا سبک بشند من نمی تونم دست به قلم بشم اینم توجیه من واسه ننوشتنم .... روز جمعه که رفتیم خونه آقاجون اینا مامان جون خیلی پاش درد میکرد  آقاجون ودایی علی هم زیاد حوصله نداشتند برای همین پیشنهاد دادیم شام را بریم پارک به دایی جواد هم گفتیم وسایل را جور کردیم و رفتیم پارک گل نرگس خیلی جای قشنگی بود تو هم که ماشالله هر کاری دلت خواست کردی دایی علی بیچاره حسابی خسته شد از بس دنبال تو دوید شب هم که میخواستیم برگردیم وسایل را آقایون جمع کردند و جلوتر رفتند ما خانوما هم پشت سرشون یهو تو بازیت گرفت و شروع کردی به دویدن منم پشت سرت میدویدم دنبالت ...
10 شهريور 1392

مدرسه رفتن امیر حسینم

روز دوشنبه رفتیم خونه اقا جون اینا تا به دیدن دایی جواد که از مشهد اومده بود بریم توی راه تلفن زدم به مامان جون که مدرسه  بود سر راه ببریمش خونه وقتی رسیدیم رفتی توی دفتر و نشستی پشت کامپیوتر من نمیدونم تو چرا اینقدر به موبایل و کامپیوتر علاقه داری به زور از مدرسه اوردیمت بیرون اینم اولین باری بود که رفتی مدرسه ایشالا در آینده از طرفدارای پرو پا قرص مدرسه ودرس باشی خلاصه وقتی رسیدیم آقا جون سبزی خریده بود اینقدر اذیت کردی اجازه نمیدادی پاک کنیم بعدشم واسه شستنش رفتی تو حیاط و یه دل سیر آب بازی کردی عصر که دایی جواد از کار اومد همگی با هم رفتیم بالا خونشون همه وسایل دایی را ریختی به هم  هر جا زن دایی میرفت  پشت سرش میرفتی بهتر ...
17 مرداد 1392

بدون عنوان

روزپنج شنبه رفته بودیم مبارکه خونه اقاجون اینا مامان جون واقاجون دیشبش تا صبح مسجد بودند صبح هم کار داشتند نخوابیده بودند ظهر که می خواستند بخوابند تو حسابی افتاده بودی به شیطنت و نذاشتی هیچ کس بخوابه دوست داشتی همه بیدار باشند تا با تو بازی کنند دایی علی هم بی سحره روزه بود حال بازی کردن با تو را نداشت ولی تو کلی اذیتش کردی اخر اقا جون بی خیال خواب شد گفت بیرون کار دارم هنوز حرفش تموم نشده بود که تو پریدی کفشاتا آوردی تا باهاش بری کلی حرکتت خنده دار بود آقا جونم تو را برد واست بستنی خرید و اومد  جمعه بابایی قرار بود بیاد دنبالمون صبحش با مامان جون شله زرد واسه افطار درست کردیم که تو اصلا نخوردی دایی جواد هم مشهد بودند داشتند بر میگشتند...
13 مرداد 1392

تولدت مبارک عزیزم

دیشب رفتیم باغ فردوس تا تولدتا جشن بگیریم بعد از افطار کلی بازی کردی من و بابایی هم نگات میکردیم ولذت میبردیم اخر شب به زور وبا گریه اوردیمت خونه دوست داشتی بازی کنی .... امروز هم صبح بردمت حمام بعد از حمام کلی خوابیدی برای اینکه بیدار بشی وعده بیرون رفتنا بهت دادم تو هم بیدار شدی وهیچی نخوردی فقط میخواستی بری بیرون بابایی رفته بود کار من هم لباس پوشیدم و با هم یه کم رفتیم پیاده روی تو راه یه دونه تلفن اسباب بازی هم واست خریدم اینم کادو تولد مامانی حالا بابایی باید به قولش عمل کنه گفته امسال واسه تولدت می خواد سهام بخره تا واسه آیندت پشتوانه مالی باشه ببینیم کی به قولش عمل میکنه.... ...
7 مرداد 1392

سلام

سلام امیر حسین جونم فردا تولد 2 سالگیته الان 2ساله من شیرین ترین لحظه های زندگیم با تو گذشت .همه ی زندگی من از وقتی اومدی در وجود تو که عزیزتر از جونمی خلاصه شده با تمام وجودم خدا را به خاطر داشتن تو شکر میکنم.2سال پیش تو با عجله زیاد یک ماه زودتر از وقت لازم اومدی به دنیا خدا تو را واسه ما نگه داشت چون خیلی روزای سختی بود هیچی دوست ندارم ازش بنویسم...... تولد پارسال همه را دعوت کردیم واسه افطار بعدش یه جشن کوچولو واست گرفتیم اون موقع تازه راه افتاده بودی ولی امسال من و بابایی با هم تولد گل زندگیمونو جشن میگیریم البته مامان جون و آقا جونت مثل همیشه شرمندمون کردن و کادو تولدت را خیلی زود واست خریدن یه اسکوتر قرمز رنگ که تو هم خیلی دوستش د...
5 مرداد 1392