، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

امیر حسین عزیز

خاطرات کربلا1

1392/9/12 18:44
442 بازدید
اشتراک گذاری

یکی دو هفته بود سرگرم خونه تکونی بودم و خودما واسه سفر آماده میکردم گل پسرم خیلی بد اخلاق شده بودی میدیدی من کار دارم شیطنتت بیشتر شده بود تا بالاخره روز جمعه رسید واسه خداحافظی همه را واسه ناهار دعوت کردم مهمونی به خوبی رد شد ساعت 3 قرار بود فرودگاه باشیم ساعت 2 از خونه اومدیم بیرون دایی جواد کار داشت نمیخواست بیاد فرودگاه ولی انقدر گریه کردی که زن دایی تسلیم شد رفتی تو ماشین دایی جواد تا که رسیدیم فرودگاه شیطنتات شروع شد چرخ دستی را برداشته بودی و هل میدادی مامان جون و آقاجون خیلی سفارشت را بهم کردند میگفتند از همین حالا معلومه که میخوای حسابی شیطونی کنی خلاصه با همه خداحافظی کردیم و رفتیم سالن پرواز یه 2 ساعت منتظر پرواز بودیم تو این فاصله تو خوابیدی ولی سوار هواپیما شدیم بیدار شدی تو هواپیما هم پسر خوبی بودی حدود ساعت 8 شب رسیدیم فرودگاه نجف پیاده که شدیم منتظر ساکا بودیم تو هم ماشالا خسته بودی کلی بهانه گرفتی همین طور که وایساده بودی مدیر کاروان با عجله اومد خورد بهت بد جور خوردی زمین کلی ناراحت شدم تازه گریه هات آروم شد که بلا دوم سرمون اومد بابا اومد چمدونا بزاره روی ایکس ریل از دستش ول شد کف چمدون شکست ولی خدا را شکر چند لایه بود وسایل بیرون نریخت همون جا به بابا محمد گفتم خدا به داد سومین بلا برسه یه صدقه گذاشتم کنار رفتیم به سمت هتل خیلی سریع اتاق را تحویل گرفتیم شام خوردیم وحدود ساعت 10 رفتیم حرم امام علی(ع)واسه زیارت از هتل تا حرم راه زیاد بود سوار اتوبوس شدیم تو ماشین گیج خواب شدی ولی من نگذاشتم بخوابی که تو حرم بیدار باشی ولی ای کاش گذاشته بودم بخوابی به محض اینکه وارد حرم شدی گذاشتمت رو زمین رفتم تو حال خودم دیدم با بچه های کاروان دویدید رفتیدبازی جلوتا نگاه نمیکردی داشتی میدویدی تا اومدم بیام دنبالت سرت خورد به محافظای چوبی تو صحن حرم تا رسیدم همین طور از سرت خون می پاشید مردم و زنده شدم اینقدر خودما زدمو گریه کردم که بابا بیشتر از تو نگران من شده بود رفتیم تو درمانگاه حرم یه پرستار عراقی بود سرتا بخیه کرد اینقدر اونجا بلند گریه کردم که پرستاره دلش می خواست منا بزنه  کلی سرم داد کشید نمیدونی چی بهم گذشت اون شب همش گریه میکردم و داد میزدم یا امام علی اخه چرا اگه من گناهی داشتم چرا تقاص گناه منا بچم داد نه زیارت کردیم ونه چیزی تو گریه هات اروم شده بود ولی من تا صبح اشک ریختم و بالا سرت بیدار بودم ....

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان مهدی یار
9 بهمن 92 3:51
الهی خاله فدات شه ... الهی من قربونت بشم خاله جون ایشالله هر چی درد و بلاست از شما بچه ها دور باشه ... انشالله خدا نگهدارت باشه عزیز دل خاله